کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیرود...
کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیرود...

نه نمیدانی؟

نه نمیدانی؟


نــه نمـی دانــی…!

هیچــکس نمــی دانـــد…!

پشت ایــن چهــره ی آرامـ در دلــــم چه میگــذرد…!

نمـی دانـی…!

کســی نمـی داند…..!

ایــن آرامش ظاهــــــر و این دل نـــــــا آرام…!

چقــدر خسته امـ میکنــد.

گمشده ات کیست؟

گمشده ات کیست؟

یک نفر نیست بپرسد از من

 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...

عشق یعنی......

عشق یعنی اشک توبه در قنوت،

خواندنش با نام غفار الذنوب

عشق یعنی چشمها هم در رکوع،

شرمگین از نام ستار العیوب

عشق یعنی سر سجود و دل سجود،

ذکر یارب یارب از عمق وجود

صبر کن عشق تو تفسیرشود بعد برو.....

صبر کن عشق تو تفسیر شود بعد برو


  یا دل از ماندن تو سیر شود بعد برو


خواب دیدی که دل دست به دامان تو شد


 تو بمان خواب تو تعبیر شود بعد برو 


 لحظه ای باد تو را خواند که با او 


 تو بمان تا به یقین دیر شود بعد برو


  صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو 


 یا دل از دیده ی تو سیر شود بعد برو 


تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند 


تو بمان گریه به زنجیر شود بعد برو



بزن بارون............

بزن بارون بزن خیسم کن آبم کن ترم کن

کمک کن تازه بارون من غریبم پر پرم کن


بزن آتیش به جونم شعله کن خاکسترم کن


بذار سر روی دوشم سایه ات رو تاج سرم کن


تو عاشق پیشه ای همیشه ی محشر بپا کن


منو عاشق ترین آواره ی عالم صدا کن


من از مکتب سراغ قبله ی عشقو گرفتم


تو اینجا تا ابد از عشق مردن رو بنا کن


بزن بارون بزن خیسم کن آبم کن ترم کن


کمک کن تازه بارون من غریبم پر پرم کن


بزن آتیش به جونم شعله کن خاکسترم کن


بذار سر روی دوشم سایه ات رو تاج سرم کن



لبخند او

لبخند او، بر آمدن آفتاب را

در پهنه طلائی دریا


از مهر، می ستود .


در چشم من، ولیکن ...


لبخند او بر آمدن آفتاب بود !


                                                   فریدون مشیری

دوستت دارم


گل را برای مکانی ، عشق را برای زمانی

و تو رابرای همیشه دوست دارم

دوست دارم فقط همین

هر که آید گوید:
گریه کن، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است 

چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم 

ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم