کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیرود...
کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیرود...

گل من باغچه نو مبارک

چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدیدو به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داد زل بزنی وبه جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی‌ ، حس کنی هنوزم دوسش داریچه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورشهمه وجودت له شده ….چه قدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنیاما وقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی….چه قدر سخته وقتیپشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندیتا نفهمه هنوزم دوسش داری …….چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینیو هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت آروم زیر لببگی : گل من باغچه نو مبارک

فقط به خاطرخودت...

سکوت رامیپذیرم اگربدانم روزی باتو

سخن خواهم گفت تیره بختی رامیپذیرم

اگربدانم روزی چشمان توراخواهم سرود

مرگ رامیپذیرم اگربدانم

روزی توخواهی فهمیدکه دوستت دارم

(دوست دارم فقط به خاطرخودت )

یادت هست. . . .

یادت هست می گفتی : اگر ترکم کنی روزی ، تمام عمر خاموشم ؟

به یادت هست می گفتی : نرو هرگز که من بی تو فراموشم؟

به یادت هست می گفتی : که هر لحظه ، شبها ، صدایت هست در گوشم ؟

کنون آن روزها رفته

، تو هم رفتی ،

اینک من شدم تنها ،

اسیر دردها ،

غمها تمام روزها ،

شبها ،

ماهها ...

شکسته در گلو بغضم ،

به یادت اشک می ریزم
به یادت ای وجودو هستی من

به یادت میمیرم

به یادت ای امید من

اکنون دور از آشیان میمیرم

دلتنگ یک نفر که باشی!

دلتنگ یک نفر که باشی!

تمام تلاشت را هم بکنی تا خوش بگذرد؛

و لحظه ایی فراموشش کنی؛

فایده ندارد...

تو دلت تنگ است؛

دلت برای همان یک نفر تنگ است!

تا نیاید.....تا نباشد...

هیچ چیز درست نمی شود...!!!

گفتم: «بمان!» و نماندی!

گفتم: «بمان!» و نماندی!


رفتی،


بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!


گفتم:


نردبان ترانه تنها سه پله دارد:


سکوت و


صعودُ


سقوط!


تو صدای مرا نشنیدی

و من


هی بالا رفتم، هی افتادم!


هی بالا رفتم، هی افتادم...


تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم،


ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی!


من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،

بی چراغ قلمی پیدا کردم


و بی چراغ از تو نوشتم!


نوشتم، نوشتم...


حالا همسایه ها با صدای آواز های من گریه می کنند!


دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند


و می خندند!


عده ای سر بر کتابم می گذارند و رؤیا می بینند!


اما چه فایده؟


هیچکس از من نمی پرسد،


بعد از این همه ترانه بی چراغ


چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند؟


همه آمدند، خواندند، سر تکان دادند و رفتند!


حالا،


دوباره این من و ُ


این تاریکی و ُ


این از پی کاغذ و قلم گشتن!


گفتم : « - بمان!» و نماندی!


اما به راستی،


ستاره نیاز و نوازش!


اگر خورشید خیال تو


اینجا و در کنار این دل بی درمان نمی ماند،


این ترانه ها


در تنگنای تنهایی ام زاده می شدند؟?

اهای..

اهای دختر سرزمین من...

اخ ببخشید باز جنسیتت را فراموش کردم!!!

پسر سرزمین من...

معلوم هست کجایی خیلی وقته که تو را گم کرده ایم...

دیروز داشتی مردانه در میدان میجنگیدی...

امروز داری توی ارایشگاه ابرو برمیداری،

مو رنگ میکنی،دماغت را سر بالا میکنی...

اهای پسر سرزمین من...

دخترااااااااان سرزمین من نیاز به مردی دارند که محکم باشد،قوی باشد در سختی ها،در دشواریها همراه و همیارشان باشد

انقدر قوی باشد که تمام دنیا در مقابلش کم بیاورد...

اهای پسر سرزمین من کمی اهسته برو....

به کجاااااا چنین شتاباااااااااااان؟