کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیرود...
کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیرود...

چه کسی مرا دوست می دارد....؟


تو را دوست میدارم ،نمی دانم چرا،


 شاید این طبیعت ساده و بی آلایش من ،


حد و مرزی برای دوست داشتن نمی شناسد،


 ولی سخت در این مکتوب فرو مانده ام،


چه کسی مرا دوست می دارد....؟


             

کورش کبیر

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

 کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

 زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

 بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی

عشق صدای فاصله هاست

... و عشق

               صدای فاصله هاست

دچار یعنی عاشق

و فکر کن که چه تنهاست

اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد

چه فکر نازک غمناکی!

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.

نه , وصل ممکن نیست

همیشه فاصله ای هست.

دچار باید بود

وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف

حرام خواهد شد.

و عشق

سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست.

و عشق

 صدای فاصله هاست.

صدای فاصله هایی

که غرق ابهامند.

نه ,

صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند

و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر.

همیشه عاشق تنهاست.


نظر یادتون نره

ای محبوبم.........

ای محبوبم.........



زندگی را با خار پذیرا باش و زندگی را با تمام زنجیرهایش دوست داشته باش

اگر در شب زندگی ات ستاره ای نمی درخشید

وحشت مکن بسان صخره های ساحل دربرابر موجهای حوادث مقاومت کن

چون خورشید گرم و سوزانگیزباش و لبخند و غمهایت را با تمام

وجود نوازش کن زیرا اگر غمی وجود نمیداشت

لذت شادی درک نمی شد

تو کیستی؟

تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی‌برد خوابم.
تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!

تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟

تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!

چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!

کدام نشاط دویده است از تو در تن من؟

که ذره‌های وجودم تو را که می‌بینند
به رقص می‌آیند
سرود میخوانند!
چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره‌ها را از آسمان بیار به زیر؟

ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.

                                                                           فریدون مشیری



کبوتروآسمان

 بگذار سر به سینه‌‌ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده‌ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه‌ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته‌جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم آنچنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با مَنَت

تو آسمان آبی و روشنی
من چون کبوتری که پَرَم به هوای تو
یک شب ستاره‌های تو را دانه‌چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه‌ی شراب
بیمار خنده‌های تو‌ام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم‌تر بتاب

                                                                                فریدون مشیری

قدیمی ترین شعر عاشقانه ی جهان

باستان شناسان،‌قدیمی ترین شعر نوشته شده جهان را برروی یک لوح رسی (از خاک رس)  پیدا کردند که در زمان سومری ها ( مبدع خط)‌ نوشته شده که احتمالا در وصف "شوسین"‌ پادشاه سومر که بین سالها ٢٠٣٧ تا ٢٠٢٩ قبل از میلاد مسیح حکومت می کرده بیان شده اما جالب اینجاست که قدیمی ترین شعر عاشقانه جهان در ستایش یک مرد است و نشان می دهد آدما تا خط را اختراع کردند طبع شاعرانه شان آنهم از جنس عاشقانه شان گل کرده است. برخی از ابیات قدیمی ترین شعر عاشقانه جهان به این شرح است:



داماد،‌ محبوب قلبم

زیبایی تو قشنگه،‌ شیرین عسلم

شیر مرد،‌ محبوب قلبم

زیبایی تو قشنگه،‌ شیرین عسلم


یکی دیگه از کهن ترین شعرهای عاشقانه مربوط به کشور آلمان هست که در سال ١١۵٠ میلادی توسط یک ناشناس سروده شده که این شعر را از کتاب عاشقانه های آلمانی ترجمه علی عبداللهی بدین شرح است:



تو آن منی من آن توام

این را بدان یقیین

اندر دلم

دربند گشته ای

گم شد کلید آن

باید بمانی تا ابد درون آن


بی تو

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید


باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم


پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت........