کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیرود...
کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیرود...

جان من سنگ دلی دل به تو دادن غلط است

جان من

 

سنگ  دلی  دل   به  تو   دادن   غلط است      بر سرراه تو چون خاک فتادن غلط است

 

رفتن اولی است زکوی توستادن غلط است       جان شیرین به تمنای تودادن غلط است

 

نخل  نو  خیز گلستا ن  جهان  بسیار است       ترک زرین کمن موی میان بسیار است

 

بالب  همچو  شکر تنگ دهان  بسیار است        نه که غیر ازتو جوان نیست جوان بسیاراست

 

دیگری  این همه  بیداد به  عاشق نکند                  قصد آزردن  یاران  موافق  نکند

 

مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت               دست بر دل نهم و پای کشم از کویت

 

دید ه  پو شم ز تنما ی  رخ   نیکویت               سخنی گویم و شرمنده شوم  از رویت 

 

چند صبح آیم و از خا ک درت شام روم           از  سر کوی تو  خود کام  به ناکام روم

 

صد دعا  گویم و آزرد ه  به  دشنام روم          از  پیت  آیم  و با  من  نشو ی رام روم

 

حرف زن ای بت خونخوار چه می پرهیزی          نه حدیثی کنی اظهار چه می پرهیزی  

 

از سرکوی تو با دید ه ی تر خواهم رفت          چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت

 

تا نظر می کنی ازپیش نظر خواهم رفت            گر نرفتم زدرت شام  سحر خواهم رفت

 

نه که این بارچو هر بار دگرخواهم رفت           نیست  باز آمد نم  باز اگر  خواهم رفت

 

چند  پیش  تو بقد ر ا ز همه  کمتر  باشم            از تو چند ای بت بد کیش مکدر باشم

 

می رو م  تا  بسجو د  بت   د یگر  باشم            باز اگر سجده کنم پیش تو  کافر باشم

 

 

خرده  بر حرفه درشته منه آزرده مگیر        حرف آزرده  درشتانه  بود  خر د ه  مگیر 

رمضان مبارک

صحبت از گرمای هوا بود که به ماه رمضان رسید ...

* امسال روزه می گیری؟

+ اگر خدا بخواهد ...

* من هم می گیرم، ولی کدام پزشک این همه سختی را برای بدن تایید می کند؟

+ همان که وقتی همه پزشکان جوابت کردند ، برایت معجزه می کند !


داستان دیوانگی و عشق

زمان های قدیم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود. فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.

ذکاوت گفت بیایید بازی کنیم. مثل قایم باشک!

دیوانگی فریاد زد: آره قبوله من چشم می زارم!

چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد٬‌ همه قبول کردند.

دیوانگی چشم هایش را بست و شروع به شمردن کرد: یک٬ ... دو٬ ... سه٬ ... !

همه به دنبال جایی بودند که قایم بشوند.

نظافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد.

خیانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.

اصالت به میان ابر ها رفت.

هوس به مرکز زمین راه افتاد.

دروغ که می گفت به اعماق کویر خواهد رفت٬ به اعماق دریا رفت.

طعم داخل یک سیب سرخ قرار گرفت.

حسادت هم رفت داخل یک چاه عمیق.

آرام آرام همه قایم شده بودند و

دیوانگی همچنان می شمرد: هفتادو سه٬ هفتادو چهار٬ ...

اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.

تعجبی هم ندارد. قایم کردن عشق خیلی سخت است.

دیوانگی داشت به عدد ۱۰۰ نزدیک می شد٬ که عشق رفت وسط یک دسته گل رز آرام نشت.

دیوانگی فریاد زد: دارم میام. دارم میام ...

همان اول کار تنبلی را دید. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قایم شود.

بعد هم نظافت را یافت. خلاصه نوبت به دیگران رسید. اما از عشق خبری نبود.

دیوانگی دیگر خسته شده بود که حسادت حسودیش گرفت و آرام در گوش او گفت: عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.

دیوانگی با هیجان زیادی یک شاخه گل از درخت کند و آن را با تمام قدرت داخل گل های رز فرو برد.

صدای ناله ای بلند شد.

عشق از داخل شاخه ها بیرون آمد٬ دست هایش را جلوی صورتش گرفته بود و از بین انگشتانش خون می ریخت.

شاخهء درخت٬ چشمان عشق را کور کرده بود.

دیوانگی که خیلی ترسیده بود با شرمندگی گفت

حالا من چی کار کنم؟ چگونه می توانم جبران کنم؟

عشق جواب داد: مهم نیست دوست من٬ تو دیگه نمیتونی کاری بکنی٬ فقط ازت خواهش می کنم از این به بعد یار من باش.

همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم.

و از همان روز تا همیشه عشق و دیوانگی همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند ...

عشق یعنی......

عشق یعنی اشک توبه در قنوت،

خواندنش با نام غفار الذنوب

عشق یعنی چشمها هم در رکوع،

شرمگین از نام ستار العیوب

عشق یعنی سر سجود و دل سجود،

ذکر یارب یارب از عمق وجود

صبر کن عشق تو تفسیرشود بعد برو.....

صبر کن عشق تو تفسیر شود بعد برو


  یا دل از ماندن تو سیر شود بعد برو


خواب دیدی که دل دست به دامان تو شد


 تو بمان خواب تو تعبیر شود بعد برو 


 لحظه ای باد تو را خواند که با او 


 تو بمان تا به یقین دیر شود بعد برو


  صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو 


 یا دل از دیده ی تو سیر شود بعد برو 


تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند 


تو بمان گریه به زنجیر شود بعد برو



بزن بارون............

بزن بارون بزن خیسم کن آبم کن ترم کن

کمک کن تازه بارون من غریبم پر پرم کن


بزن آتیش به جونم شعله کن خاکسترم کن


بذار سر روی دوشم سایه ات رو تاج سرم کن


تو عاشق پیشه ای همیشه ی محشر بپا کن


منو عاشق ترین آواره ی عالم صدا کن


من از مکتب سراغ قبله ی عشقو گرفتم


تو اینجا تا ابد از عشق مردن رو بنا کن


بزن بارون بزن خیسم کن آبم کن ترم کن


کمک کن تازه بارون من غریبم پر پرم کن


بزن آتیش به جونم شعله کن خاکسترم کن


بذار سر روی دوشم سایه ات رو تاج سرم کن



لبخند او

لبخند او، بر آمدن آفتاب را

در پهنه طلائی دریا


از مهر، می ستود .


در چشم من، ولیکن ...


لبخند او بر آمدن آفتاب بود !


                                                   فریدون مشیری