تمام بار دنیا ماند بر پهنای دوش من!
نوازش کرد سیلی های بیرحمانه گوش من
مرا سهراب وار از تیغ نا غافل بنوشانید!
که بعد ازمرگ من می آورید افسوس، نوش من
مرا مصلوب می بینید اما راضی ام زیرا
که رسوا می شود حواریّ آدم فروش من!
بکوب ای هستی ِ جلاد میخت را به دستانم!
که چون منصور میمـاند به تاریخت سروش من
پرم از گنج های سرخ و زرد التهاب خود!
کجا دیدید قلب خستهِ پشمینه پوش من؟
منم آن موج سرگردان که درخود غرق خواهم شد
کسی نشنید در دریای بی تابی خروش من!...