کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیرود...
کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیرود...

اکنون که دارم این نامه را مینویسم

اکنون که دارم این نامه را مینویسم؛

دلم میخواست ، تو را در کنار خود بیابم نه در آغوش دیگران .


اکنون که دارم این نامه را مینویسم
با خود میگویم ، عشقش وفا ندارد ؛ دلی گوید برو و دلی گوید بمان ، نمیدانم به کدامین راه بروم .


اکنون که دارم این نامه را مینویسم


در ته دل لرزشی احساس میکنم ، این زنگ خطریست برای شکستی بی رحمانه.


ادامه این دل نوشته در ادامه مطلب....

  

 اکنون که دارم این نامه را مینویسم؛

نمیدانم چرا اما حتی خودکارم نیز نمیخواهد بنویسد ، گویا آن نیز از نوشتن کلماتی که قلبم را میشکند ابا دارد.

 

اکنون که دارم این نامه را مینویسم؛

دوست داشتم همچو قدیم ؛ در کنار تو بودم ، نه تو با دیگران و من خسته از تنهایی

تو دیگر چرا ، تو که میگفتی تا انتهای عشق خواهی ایستاد ، اما تو هم رفتی و من دریافتم

هرچه بیشتر دل ببندی ، سخت تر دلت را میشکنند .

 

اکنون که دارم این نامه را مینویسم؛

قطرات اشکم کلماتم را محو میسازد ، اما نمیداند که این کلمات از ته قلب است و نمیتوان آنه ها را پاک کرد

 

اکنون که دارم این نامه را مینویسم....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد