کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیرود...
کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

کلبـــــــ♥ـ♥ــــه عآشقـــــ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـ♥ـــآنها�...

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیرود...

کبوتروآسمان

 بگذار سر به سینه‌‌ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده‌ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه‌ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته‌جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم آنچنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با مَنَت

تو آسمان آبی و روشنی
من چون کبوتری که پَرَم به هوای تو
یک شب ستاره‌های تو را دانه‌چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه‌ی شراب
بیمار خنده‌های تو‌ام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم‌تر بتاب

                                                                                فریدون مشیری

قدیمی ترین شعر عاشقانه ی جهان

باستان شناسان،‌قدیمی ترین شعر نوشته شده جهان را برروی یک لوح رسی (از خاک رس)  پیدا کردند که در زمان سومری ها ( مبدع خط)‌ نوشته شده که احتمالا در وصف "شوسین"‌ پادشاه سومر که بین سالها ٢٠٣٧ تا ٢٠٢٩ قبل از میلاد مسیح حکومت می کرده بیان شده اما جالب اینجاست که قدیمی ترین شعر عاشقانه جهان در ستایش یک مرد است و نشان می دهد آدما تا خط را اختراع کردند طبع شاعرانه شان آنهم از جنس عاشقانه شان گل کرده است. برخی از ابیات قدیمی ترین شعر عاشقانه جهان به این شرح است:



داماد،‌ محبوب قلبم

زیبایی تو قشنگه،‌ شیرین عسلم

شیر مرد،‌ محبوب قلبم

زیبایی تو قشنگه،‌ شیرین عسلم


یکی دیگه از کهن ترین شعرهای عاشقانه مربوط به کشور آلمان هست که در سال ١١۵٠ میلادی توسط یک ناشناس سروده شده که این شعر را از کتاب عاشقانه های آلمانی ترجمه علی عبداللهی بدین شرح است:



تو آن منی من آن توام

این را بدان یقیین

اندر دلم

دربند گشته ای

گم شد کلید آن

باید بمانی تا ابد درون آن


بی تو

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید


باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم


پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت........



دوستی

یه روزی یه پسری بود که یه دختررو خیلی دوسش داشت....دلش می خواست تا آخر عمرش با اون دختر

 

باشه....اما....دختره همیشه می گفت : من اگر چشم داشتم و بینا بودم تا آخر عمرم باهات می موندم...

 

من دوست ندارم توی تاریکی من تو حروم بشی.....

 

و پسر بود که همیشه از این موضوع رنج می کشید و تو خودش می شکست و دم نمیزد....

 

تا این که یه فردی پیدا شد که حاضر شد به دختر چشم بده....هردوشون خوشحال بودند...آخه دختره بینا

 

شده بود و می تونست تا آخر عمر با اون پسر بمونه....اما همه چیز اینقدر ساده تموم نمی شد...

 

دختر وقتی بینا شد دید که پسره نابیناست...به پسر گفت: تو هم نابینا بودیو به من نمی گفتی ؟؟؟آخه مگه

 

میشه؟؟؟به هر حال من دیگه نمی تونم باهات باشم...تو هم یکیو پیدا کن که بهت چشم بده تا بتونیم تا آخر

 

عمر با هم باشیم....!!!

 

اما پسر....لبخند تلخی زد و گفت:

 

                                         عزیزم...عشقم.... میری به سلامت ....فقط....مراقب چشمهام باش....!!


    



یادت میاد؟

یادت میاد چی شد که من بک دفعه عاشقت شدم

بدون اینکه بزاری سوار قابقت شدم

 

یادت میاد نگات پر از شکایت فاصله بود

اما به جاش نگاه من صبور پر حوصله بود

 

یادت میاد وقتی بهت گفتم چقدر دوست دارم

گفتی ببین من فرصت این قصه هارو ندارم

 

یادت میاد با این جواب خسته شدم از زندگی

تو رفتی من موندم و یاد دریا غرق تشنگی

 

یادت میاد که عمر من وقف تو و پنجره بود

۳روز چشش افتاده بمن این بهترین خاطره بود

 

یادت میاد مردم ما رو به هم دیگه نشون دادن

جز ما تموم عاشقا از چشم مجنون افتادنش

امتحان عشق

در جلسه امتحانِ عشق
من مانده‌ام و یک برگۀ سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی..
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی‌شود!
در این سکوت بغض‌آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می‌کند!
و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می‌کشد!
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگه‌ام، کنار آن قطره، یک قلب می‌کشم!
وقت تمام است.
برگه‌ها بالا..