ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
اکنون که دارم این نامه را مینویسم؛
دلم میخواست ، تو را در کنار خود بیابم نه در آغوش دیگران .
اکنون که دارم این نامه را مینویسم
با خود میگویم ، عشقش وفا ندارد ؛ دلی گوید برو و دلی گوید بمان ، نمیدانم به کدامین راه بروم .
اکنون که دارم این نامه را مینویسم
در ته دل لرزشی احساس میکنم ، این زنگ خطریست برای شکستی بی رحمانه.
ادامه این دل نوشته در ادامه مطلب....
اکنون که دارم این نامه را مینویسم؛
نمیدانم چرا اما حتی خودکارم نیز نمیخواهد بنویسد ، گویا آن نیز از نوشتن کلماتی که قلبم را میشکند ابا دارد.
اکنون که دارم این نامه را مینویسم؛
دوست داشتم همچو قدیم ؛ در کنار تو بودم ، نه تو با دیگران و من خسته از تنهایی
تو دیگر چرا ، تو که میگفتی تا انتهای عشق خواهی ایستاد ، اما تو هم رفتی و من دریافتم
هرچه بیشتر دل ببندی ، سخت تر دلت را میشکنند .
اکنون که دارم این نامه را مینویسم؛
قطرات اشکم کلماتم را محو میسازد ، اما نمیداند که این کلمات از ته قلب است و نمیتوان آنه ها را پاک کرد
اکنون که دارم این نامه را مینویسم....